کتاب آخرین رویای فروغ

اثري است از سيامك گلشيري به چاپ انتشارات چشمه. داستاني از زندگي يك خانواده، كه بيماري مادرشان آن ها را دور هم جمع مي كند؛ روايت گر صحنه ها، سامان، داماد خانواده است كه با همسر خود آذر راهي شمال شده. مادر بيمار حافظه اش را از دست داده و هيچ يك از اطرافيانش را به خاطر نمي آورد. در گير و دار مريضي او، فردي از پشت تلفن خبري عجيب به پروين داده كه افكار او را مشوش كرده است.

لحن داستان ساده و دلنشين است و با همان چند صفحه اول خواننده را ترغيب مي كند، كه تا پايان كتاب را با دقت و حوصله مطالعه كند.

«مي دوني، يه چيزهايي توي اين دنيا هست كه لياقت مي خواد. بايد لياقتشو داشته باشي كه بتوني به دستش بياري. مي دوني، من هميشه هروقت بيژنو مي بينم، چي فكر مي كنم؟»

«چي؟»

«توي چشم هاش مي خونم مي دونه چي رو از دست داده. توي چشم هاش مي خونم چه حسرتي مي خوره. تموم وجودشو اين حسرت گرفته، ولي لياقتشو نداشت.»