موجود نیست
در انبار موجود نمی باشد
در انبار موجود نمی باشد
مسخ و داستانهای دیگر پنج داستان کوتاه و بلند از فرانتس کافکا را در برمیگیرد: مسخ»، «در سرزمین محکومان»، «گزارشی به فرهنگستان»، «هنرمند گرسنگی» و «لانه». هر پنج داستان این مجموعه از شاخصترین آثار کوتاه کافکا هستند.
«مسخ» داستان بلندی است که کافکا آن را در سال ۱۹۱۲ نوشت و اولینبار در سال ۱۹۱۵ منتشر کرد. این داستان دربارهی یک بازاریاب پارچهی همیشهدرسفر، به نام گرگور زامزا، است که یک روز، وقتی از خواب برمیخیزد، خود را به شکل حشرهای بزرگ میبیند. او پیش از هر چیز گمان میکند که این چیزی نیست جز یک کابوس و نتیجهی کار طاقتفرسا و سفرهای تمامنشدنی است. لحن دقیق و رسمی داستان تضادی حیرتانگیز با موضوع کابوسوار آن دارد. «مسخ» از اثرگذارترین داستانهای قرن بیستم است که همچنان در دانشگاههای دنیا تدریس میشود.
یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابی آشفته به خود آمد، دید در تختخواب خود به حشرهای بزرگ تبدیل شده است. بر پشت سخت و زره مانندش افتاده بود؛ و اگر سر را کمی بالا میگرفت، شکم برآمده و قهوهای رنگ خود را میدید که لایههایی از پوست خشکیده و کمانی شکل، آن را به چند قسمت تقسیم میکرد.
رواندازی که روی شکمش به سختی بند بود، هر لحظه امکان داشت بسُرد و پایین بیفتد. پاهای پرشمارش که در مقایسه با جثهاش نحیف و لاغر مینمودند، لرزان و ناتوان در برابر چشمانش پر پر میزدند.
از خود پرسید: چه بر سرم آمده؟ کابوسی در کار نبود. اتاقش، اتاقی درست و به قاعده، فقط کمی کوچک، میان آن چاردیواری آشنا، ساکت و آرام غنوده بود.
بالای میزی که روی آن مجموعهای از مسطورههای پارچه پخش بود-زامزا بازاریابی بود مدام در سفر- عکسی به دیوار آویخته بود که به تازگی از مجلهای مصور درآورده و آن را در قابی طلایی و زیبا جا داده بود.
عکس خانمی را نشان میداد که با کلاهی پوستی به سر و شالی پوستی به دور گردن، راست نشسته بود و آستینپوش پوستی بزرگی را که دستش تا آرنج در آن پنهان بود رو به تماشاگر بالا گرفته بود.
چشم به پنجره دوخت و هوای گرفته-صدای خوردن قطرههای باران به لبهی فلزی پنجره به گوش میرسید سخت غمناکش کرد. با خود گفت: چه میشود اگر باز کمی بخوابم و این دیوانگیها را فراموش کنم.
ولی خوابیدن شدنی نبود. زیرا او عادت داشت به پهلوی راست بخوابد، ولی در وضع فعلی نمیتوانست به پهلو بغلتد. با هر نیرویی هم خود را به راست میکشید، باز تاب میخورد و به پشت برمیگشت. چه بسا صدبار تلاش کرد، چشمها را میبست که جنبوجوش پاهای خود را نبیند، و سرانجام وقتی دست از تلاش کشید که در پهلوی خود دردی ناآشنا، گنگ و خفیف احساس کرد.
فکر کرد: وای خدایا، چه شغل پرزحمتی انتخاب کردهام. مدام در سفر. دردسرهای کاریام خیلی بیش از گرفتاریهای خودِ تجارتخانه است؛ علاوه بر این، رنج سفر هم به دوشم افتاده است، نگرانیِ از این قطار به آن قطار رسیدن، غذای ناجور و نامرتب، حشر و نشرهای متغیر و ناپایدار که هرگز رنگ صمیمیت به خود نمیگیرد. لعنت به این شغل!
روی شکم خود کمی احساس خارش کرد. خود را به پشت، آرام آرام به سمت میلهی تخت کشید تا بهتر بتواند سر را بالا بگیرد. محل خارش را پیدا کرد. دور و بر آن را نقطههای کوچک و سفیدی پوشانده بود. به چند و چون آنها پی نبرد. خواست با یکی از پاهایش آنها را لمس کند، ولی بلافاصله پا را پس کشید، زیرا با کمترین تماس، اندامش را لرزشی سرد فرا میگرفت.
فروشگاه حضوری آرادبوک در سال 96 راه اندازی شد و پس از سه سال، سایت فروش آنلاین محصولات نیز به خدمات مجموعه اضافه گردید. در طی هفت سال فعالیت و آموختن و کسب تجربه، در ابتدای سال 1403 فروشگاه جدید مجموعه به متراژ 250 متر افتتاح گردید. اشتیاق جهت ایجاد پیوند بین کار و علاقه های شخصی باعث گردید آرادبوک علاوه بر فروش کتاب و نوشت افزار، مجموعه ای از فعالیت های فرهنگی و هنری را نیز در کنار کارشناسان و علاقه مندان این حوزه برگزار نماید. چشم انداز آرادبوک در ایجاد فضایی برای گفت و گو، معاشرت و آموختن خلاصه می شود. فکر می کنیم این امر در تعامل مستقیم با شهروندان، هنرمندان و متخصصان حوزه فرهنگ، هنر، محیط زیست و علوم اجتماعی از طریق برگزاری رویدادهای فرهنگی و هنری، کارگاه های گفت و گو، کارگاه های آموزشی و دیگر فعالیت های مرتبط میسر خواهد شد. ما اینجا هستیم برای آموختن تا اثر کوچکی باشد برای بالا بردن کیفیت زندگی جمعی ما.
کلیه حقوق این وب سایت متعلق به آراد بوک می باشد.
با ما تماس بگیرید...
پاسخگوی شما هستیم
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.