کتاب زن همسایه
کتاب زن همسایه
به نظر می رسد که آن و مارکو کونتی در زندگی همه چیز دارند: رابطه ای عاشقانه، خانه ای زیبا و فرزند دلبندشان، کورا. اما یک شب، زمانی که آن ها در خانه ی همسایه شان، مهمان هستند، جنایتی وحشتناک به وقوع می پیوندد.
۱۹۹,۰۰۰تومان
فقط 1 عدد در انبار موجود است
- امکان مرجوع نمودن کالا تا 7 روز
- ارسال 24 ساعته شهر تهران
- ارسال تیپاکس
- ارسال با پست پیشتاز
فقط 1 عدد در انبار موجود است
- پشتیبانی 24 ساعته
- فرصت مرجوعی 7 روزه
- تضمین کیفیت و اصالت
- پرداخت امن بانکی
کتاب زن همسایه
معرفی کتاب زن همسایه
به نظر می رسد که آن و مارکو کونتی در زندگی همه چیز دارند: رابطه ای عاشقانه، خانه ای زیبا و فرزند دلبندشان، کورا. اما یک شب، زمانی که آن ها در خانه ی همسایه شان، مهمان هستند، جنایتی وحشتناک به وقوع می پیوندد.
ابتدا همه انگشت اتهام را به سوی آن و مارکو می گیرند اما حقیقت، داستانی بسیار پیچیده تر از این ها است. کارآگاه راسباک می داند که این زوج آشفته، چیزی را از او پنهان می کنند.
آن و مارکو هر دو خیلی زود درمی یابند که طرف مقابلشان، رازهایی سر به مهر دارد که برای سال ها نزد خود نگه داشته است.
رمان زن همسایه، داستانی دلهره آور درباره ی فریب، دورویی و بی وفایی است که مخاطب را وادار می سازد که تا آخرین لحظه از این رمان، نفس خود را در سینه حبس نگه دارد.
بخشی از کتاب زن همسایه
آنه طنین صدای جیغش را درون سرش و روی دیوارها میشنود، فریاد او همه جا را پر کرده است. بعد ساکت میشود و در حالی که دستش را جلوی دهانش گذاشته است، جلوی تخت خالی بچه خشکش میزند. مارکو کورمال کورمال دنبال کلید برق میگردد. هر دو به تخت خالی بچه خیره میشوند، جایی که نوزادشان باید آنجا باشد. امکان ندارد نباشد! کورا به تنهایی نمیتوانسته از تخت خارج شود. او یک نوزاد شش ماهه بیشتر نیست.
آنه آهسته میگوید: «به پلیس زنگ بزن.» بعد بالا میآورد و مایع توی شکمش روی انگشتانش و بعد روی کف چوبی اتاق میریزد. اتاق بچه به رنگ زرد کرهای ملایم رنگ شده و تصویر برههایی که جست و خیز میکنند، روی دیوارها نقش بسته است. فورآ بوی ترس و وحشت فضای اتاق را پر میکند.
مارکو قدرت حرکت را از دست داده است. آنه به او نگاه میکند. مارکو شوکه شده و به تخت خالی خیره مانده است، انگار هنوز باورش نمیشود. آنه ترس و گناه را در چشمان او میبیند و شروع میکند به شیون کردن؛ صدایی تیز و ترسناک مانند صدای حیوانی که درد میکشد.
آنه ازهال عبور کرده و خود را به اتاق خواب میرساند، تلفن را از روی میز برمیدارد و با ۹۱۱ تماس میگیرد. دستانش میلرزند، گوشی تلفن هم به مایع استفراغ او آلوده میشود. مارکو بالاخره خودش را پیدا میکند. آنه صدای او را میشنود که دارد به سرعت در طبقهٔ دوم راه میرود.
مارکو دستشویی و حمام بالای راه پله را چک میکند، بعد از کنار آنه رد میشود و به اتاق آخر سر میزند؛ اتاقی که آن را به دفتر کار تبدیل کردهاند. آنه تعجب میکند که چرا مارکو دارد خانه را جستجو میکند. انگار بخشی از ذهن آنه جدا شده و دارد منطقی فکر میکند. نوزاد آنها به تنهایی قادر به حرکت نیست؛ بنابراین نمیتواند در حمام یا اتاق کار باشد.
کسی بچهٔ آنها را برده است.
وقتی منشی پلیس گوشی را برمیدارد، آنه فریاد میزند: «یکی بچهمون رو دزدیده!» دیگر نمیتواند خود را آرام کند و به سؤالات منشی جواب بدهد.
منشی پلیس میگوید: «درک میکنم، خانم. سعی کنید آروم باشید، پلیس تو راهه.»
آنه گوشی را میگذارد. تمام بدنش میلرزد. حس میکند دوباره دارد حالش بد میشود. به کار خودشان فکر میکند. آنها بچه را توی خانه تنها گذاشته بودند. آیا این کار غیرقانونی است؟ باید باشد. چطور باید این موضوع را توضیح بدهند؟
مارکو دم در اتاق خواب ظاهر میشود، رنگ پریده و رنجور.
آنه فریاد میکشد: «تقصیر تو بود!» او را هل میدهد و رد میشود. به سمت دستشویی بالای پلکان میرود و دوباره بالا میآورد. این بار توی روشویی، بعد دستان لرزانش را میشوید و دور دهانش را پاک میکند. توی آینه نگاهی به خودش میاندازد. مارکو درست پشت سرش ایستاده است. نگاهشان در آینه به هم گره میخورد.
مارکو آهسته میگوید: «متأسفم، تقصیر من بود.»
- ابعاد محصول: نامعلوم
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.