یکی از معدود دفعاتی که برای انتشار یک کتاب روزشماری کردم برای کتاب جدید یووال نوآ هراری یعنی « ۲۱ درس برای قرن ۲۱ام » بود. از چند هفتهٔ قبل بی‌صبرانه منتظر بودم که ۳۰ آگوست برسه، این کتاب منتشر بشه و من برم نسخه‌ای ازش رو دانلود کنم و بخونم. هنوز گرد و خاک انتشار کتاب ساپینس نخوابیده و کتاب انسان خداگونه هراری هم به تازگی در ایران منتشر شده. هراری به نوعی به یکی از سلبریتی های نشر دنیا تبدیل شده است. در معرفی کتاب گفته‌اند که ساپینس گذشتهٔ بشر رو بررسی می‌کرد، هومو دی‌یس دربارهٔ آیندهٔ دور گونهٔ ما بود و کتاب حاضر دربارهٔ آیندهٔ نزدیک ما به گمانه‌زنی پرداخته، تا جایی در حدود ۲۰۵۰.

ایده‌های مطرح‌شده در کتاب به شدت تحت تأثیر ساپینس هست و به خصوص از ایدهٔ واقعیت‌های خیالی که تم اصلی ساپینس بود در کانتکست قرن بیست و یکم استفاده می‌کنه. تقریباً دربارهٔ هر عصری میشه گفت که در برههٔ حساسی هستیم و با چالش‌هایی روبه‌رو هستیم که بی‌سابقه اند اما چیزی که دنیای قرن بیست و یکم رو خاص کرده سرعت تغییراته و خب این نگرانی هست که جامعهٔ انسانی نتونه این تغییرات وسیع رو تحمل کنه.

یکی از مهم ترین چالش‌هایی که باهاش روبرو هستیم ظهور فناوری‌های برهم‌زننده (disruptive technology) است. هراری به طور خاص به دو فناوری هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی می‌پردازه. البته جامعهٔ بشری با تغییرات ناشی از رشد فناوری بیگانه نیست. در گذشته ما مثلاً شاهد انقلاب صنعتی بودیم که نه تنها از جنبهٔ اقتصادی بلکه از جنبهٔ اجتماعی هم دنیا رو زیر و رو کرد، اما جامعه با وجود مخالفت‌های کسان

 

ی که صنعتی‌سازی باعث ضررشون می‌شد، تونست تغییرات رو بپذیره و هویت خودش رو از نو شکل بده. اما تغییری که AI به وجود میاره می‌تونه دامنهٔ خیلی بیشتری داشته باشه. یکی از اصلی‌ترین چالش‌ها اینه که AI قراره جای شغل‌های زیادی رو بگیره و در نتیجه بسیاری از مردم کار خودشون رو از دست خواهند داد. ممکنه این‌طور به نظر برسه مثل انقلاب صنعتی که دهقانان خودشون رو در قالب کارگران کارخانه‌ها بازتعریف کردند، در بلند مدت مشکل چندانی وجود نداشته باشه. هراری میگه این‌جا موضوع متفاوته، ما مثل درشکه‌ران‌های قرن نوزدهم نیستیم که تبدیل به راننده‌های تاکسی جدید بشیم، بلکه اکثر مردم مثل اسب‌های اون دوره هستند که به کل از بازار کار بیرون رانده شدند.

در نتیجهٔ این فرایند، نه تنها بیکاری گسترده به وجود میاد بلکه یه طبقه بی‌مصرف (useless class) هم ظهور پیدا می‌کنه که به کل اهمیت اقتصادی خودش رو از دست می‌ده. خود این موضوع باعث تغییرات سیاسی – اجتماعی میشه که آمادگی ما در روبرو شدن باهاشون در معرض تردیده. به نظر می‌رسه کاری که ما می‌تونیم بکنیم اینه که آمادگی تغییر هویتمون در شغل‌ها و نقش‌های مختلف رو داشته باشیم. احتمالاً هر چند سال یه بار تکنولوژی‌های موجود منسوخ بشن که در این صورت هماهنگ شدن با فناوری جدید نه یک انتخاب که یه نیازه.

در گذشته تجمع قدرت از صاحبان زمین به صاحبان صنعت و از اون‌جا به صاحبان روابط منتقل شده. به نظر می‌رسه که در آینده قدرت در اختیار صاحبان دیتا خواهد بود و برای همین از همین حالا شاهد این هستیم که خیلی از غول‌های تکنولوژی دار

 

ند با تمام توانشون دیتا جمع می‌کنند به این امید که یه روز بتونند به طور موثری تبدیل به احسنش کنند. ظهور طبقهٔ بی‌مصرف و تجمع قدرت در یک طبقهٔ خاص احتمالاً نابرابری در جامعه رو افزایش بده. نابرابری‌ای که بیوتکنولوژی می‌تونه اون رو به یک واقعیت ملموس تبدیل کنه. اگه محصولات این فناوری گرون باشند به طوری که فقط قشر بسیار ثروتمند بتونند ازشون استفاده کنند، ما شاهد یک طبقهٔ جدید نیستیم، ما اون وقت باید با پیامدهای به وجود اومدن یه گونهٔ جدید مواجه بشیم. با دستکاری ژنتیکی یا فرایندهای جدید دیگه، ثروتمندها از بقیهٔ مردم خلاق‌تر، قوی‌تر و سالم‌تر خواهند بود.

در عین حال وقتی دانش ما دربارهٔ خودمون به اندازهٔ کافی زیاد بشه میشه انتظار داشت که بتونیم به طور مستقیم روی تفکر و عواطف مردم عمل کنیم. دموکراسی نه بر پایهٔ عقلانیت که بر اساس احساساته و احساسات خودشون چیزی جز واکنش‌های شیمیایی در مغز ما نیستند. وقتی بتونیم این احساسات رو هک کنیم، دیگه اهمیت سیاسی آدم‌ها هم از دست میره. سوال اینه که دموکراسی در مقابل این موضوع چه راه‌حلی داره.

یکی دیگه از چالش‌هایی که باهاش روبرو هستیم اینه که دموکراسی لیبرال داره موضوعیت خودش رو از دست میده. لیبرالیسم در گذشته بر امپریالیسم، فاشیسم و کمونیسم غلبه کرده، و کار به جایی رسیده بود که فرانسیس فوکویاما اعلام کرد تاریخ تموم شده و از این‌جا به بعد صرفاً شاهد گسترش لیبرالیسم خواهیم بود. ولی به نظر می‌رسه این مکتب در مواجهه با تغییرات تکنولوژی و مسائل دنیای جدید حرفی برای گفتن نداره و مسأله این‌جاست که جایگزینی هم برای این نظام نداریم. خیلی از کسانی که می‌بینم به لیبرالیسم به چشم یه حقیقت طبیعی نگاه می‌کنند و مثل کسانی که به یک دین ایمان دارند براش هورا می‌کشند. از دید اون‌ها تمام مشکلات یه جامعه با استقرار یک حکومت دموکراتیک حل میشه و اگه بازار آزاد رو بتونیم پیاده کنیم یه اقتصاد قوی و شکوفا خواهیم داشت و مصرف بیشتر که سرمایه‌داری ترویج می‌کنه همه رو خوشحال و شاد نگه می‌داره، بدون این که به شکست های این نظم‌های خیالی توجه کنند. نگاه به پکیج لیبرال غربی به عنوان نسخهٔ شفابخش تبدیل به یه چیزی شبیه مذاهب دیگه برای افراد گریزان از دین‌های سنتی شده. دید منطقی‌تر احتمالاً اینه که این نظام هم مثل تمام نظام های دیگه ایرادات خودش رو داره ولی احتمالاً بهترین چیزیه که فعلاً داریم، اون هم نه برای هر زمان و مکانی. در

 

سال‌های آینده باید ببینیم که آیا لیبرالیسم می‌تونه خودش رو با قرن بیست و یکم تطبیق بده یا نه.

دموکراسی بدترین نوع حکومت است، به جز تمام اون‌هایی که قبلاً امتحان کردیم.
~ وینستون چرچیل

خیلی از مردم برای جایگزینی تفکر لیبرال به ملی‌گرایی روی آوردند ولی ملی‌گ

 

رایی با تمام مزیت‌هاش نمی‌تونه در مقابل مسائل در سطح جهانی کاری از پیش ببره. مسائلی مثل تغییرات اقلیمی، سلاح‌های هسته‌ای و فناوری‌های جدید به همکاری همهٔ کشورها نیاز داره. یکی از عوامل مهم در شکل دادن به حرکات ملی‌گرایانه اخیر، نوعی از برتری طلبی فرهنگیه که بر خلاف نژادپرستی، علم به صرافت رد کردنش نیافتاده. طبیعیه که بین فرهنگ‌های مختلف تفاوت‌هایی باشه ولی نقطه نظر بی‌طرفانه‌ای نیست که بگیم فلان فرهنگ از اون یکی بهتره. در عین حال هراری میگه که تفاوت بین فرهنگ‌ها داره کمتر و کمتر میشه و هر چند که هنوز راجع به چگونگی برخورد با اختلافات فرهنگی به خصوص در مهاجرت به نتیجه نرسیدیم این امید وجود داره که نسبت به تفاوت‌های همدیگه پذیراتر باشیم. احتمالاً سنگ محک این ایده اتحادیه اروپاست که البته با قدرت گرفتن ملی‌گرایی اون هم وضعیت مطلوبی نداره.

در انتها هراری به این می‌پردازه که معنی زندگی در قرن بیست و یکم چیه. وقتی بحث معنی زندگی پیش میاد ذهن آدم همیشه به سمت یه داستان میره که خود شخص یه نقش مشخص توش داره و باید اجراش کنه، به این دلیل که شاخصهٔ مهم گونهٔ ما داستان‌پردازی بوده و هست. یکی از داستان‌ها مثلاً می‌تونه وطن‌پرستی باشه، که خب اگه آدم دقیق بهش فکر کنه یه جای کار می‌لنگه. جهان حدود ۱۴ میلیارد ساله که در حال تغییره و خورشید حدود ۵ میلیارد ساله که در حال تابیدنه و اون وقت معنی تمام این تاریخ عظیم که به من ختم شده اینه که من تنها باید در خدمت یه مرز قراردادی باشم که یکی دو هزار سال پیش به وجود اومده؟ شاید اگه ما بی‌خیال ساختن داستان‌های مختلف بشیم و دنیا رو اون‌جور که هست ببینیم دید دقیق‌تری نسبت به اون داشته باشیم. اما ذهن ما نمی‌تونه به راحتی این‌جوری به زندگی نگاه کنه و حتی این که دنیا معنای خاصی نداره هم باعث میشه یه عده اون رو تبدیل به یه داستان عجیب و غریب کنند و بر سر این داستان با بقیه بجنگند.

در نهایت بگم که مثل بقیهٔ کتاب‌های هراری، خواندنی بود و دید خوبی نسبت به دنیای امروز بهم داد، هرچند مثل ساپینس این‌جور نبود که با خوندن هر صفحه اطلاعات جدیدی بهم اضافه کنه یا با خودم بگم چرا از این زاویه تا حالا به موضوع نگاه

 

نکرده بودم. شاید بیشتر به خاطر فصل‌های ابتدایی که سریع برام تکراری شد. خیلی از جاها – مثل به بن‌بست رسیدن لیبرالیسم – هم به نظرم جا برای تحلیل بیشتر باز بود. خیلی از قسمت های کتاب به خصوص باز هم در فصل های اول، پیش‌بینی‌هاش به نظر من بسیار تاریک و بدبینانه به نظر می‌رسید. یه نکتهٔ جالب دیگه هم این بود که در خیلی از مثال‌هاش از کشور ایران استفاده کرده‌بود، به طوری که بعد از اسرائیل – زادگاه نویسنده – بیشتر از همه اسم ایران رو می‌دیدیم. البته که دلیلی برای این کار هراری به ذهنم نمی‌رسه. با وجود این که این کتاب رو به طرز فجیعی اسپویل کردم اگه می‌خواهید بیشتر با فضای کتاب آشنا بشید می‌تونید بریده‌ای ازش رو در سایت ترجمان بخونید یا تد تاک پایین رو ببینید.